منتظر هستم در هر  بهار و هر تابستان.  در هر گوشه  و هر کنار .انتظار میکشم تا  آن  کسانیکه عاقبت دل خود را از تو پس خواهند گرفت کم کم از تو دور شوند و گرد و غبار از خاطراتت کنار رود و بیاد من و گذشته من بیفتی.

 

 بیاد عهدها و پیمانها و روزها و شبها.  بیاد شبهای مهتاب در میان قایق ها که صدای ضربان قلب های ما با صدای پاروهای قایقران پیر درهم می آمیخت و ما را به آینده روشن امیدوار میساخت.

 

انتظار میکشم  و به آنها که لبخند  پیروزمندانه ای  از این جدایی ما بر لب می آورند  میگویم  من هنوز منتظرم زیرا روح و جسم او متعلق به من است.