انتظار
منتظر هستم در هر بهار و هر تابستان. در هر گوشه و هر کنار .انتظار میکشم تا آن کسانیکه عاقبت دل خود را از تو پس خواهند گرفت کم کم از تو دور شوند و گرد و غبار از خاطراتت کنار رود و بیاد من و گذشته من بیفتی.
بیاد عهدها و پیمانها و روزها و شبها. بیاد شبهای مهتاب در میان قایق ها که صدای ضربان قلب های ما با صدای پاروهای قایقران پیر درهم می آمیخت و ما را به آینده روشن امیدوار میساخت.
انتظار میکشم و به آنها که لبخند پیروزمندانه ای از این جدایی ما بر لب می آورند میگویم من هنوز منتظرم زیرا روح و جسم او متعلق به من است.
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۷ ساعت 19:19 توسط رضا
|