ماه من
ماه من ، وقتی تو آمدی دیگر از آوار سایه ها نمی ترسم ،که شبم از امروز به قدوم تو نورباران شد. تاریکی را می شناختم چرا که در دوری از تو در شب های انتظار ،وجب به وجب سیاهی را اندازه گرفته بودم و در پرتو دیدارت دریافتم که ترسها را ارتفاعی نیست ...
ماه من ، وقتی تو آمدی دیدم که دریا از اندیشه های پر مهر تو به جوش آمد و طبیعت با آهنگ منور ورود تو خود را دوباره شناخت ،امواج به رقص آمدند و مرغان دریایی در آشیانه هاشان به آرامی خفتند . در زیر پرتو مهتاب گونه ات قورباغه ها شکوه خود را خواندند و در شگفت بودند که چرا هیچ کس از دیدن این همه زیبایی حیرت نمیکند...
ماه من ، وقتی تو آمدی پرده پرده شب ،به سپیدی نزدیک تر شد و جیرجیرک ها به شوق دیدارت ،قفل حنجره شان را گشودند و به یاد جفت خود ،ترانه های عاشقانه سرودند ...
ماه من ، وقتی تو آمدی دلم به رویت خندید ،اندوه تنهایی ام در زلال چشمه های نگاهت خود را شست و سحر وجادوی حضورت مرا به یادم آورد . تو را وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو معطر شدند و نفس نفس ،حضورت را با دم و بازدم حس می کردم و به خاطره جان می سپردم ،تو در شبستان خیالم نازل شدی ،طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ،مثل نماز صبح ، اول روشنی و آغاز تبم بودی. از پشت پرده لرزان اشک هایم ،دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی ...
ماه من ، وقتی تو آمدی محتاج زیارت بودم ،دلم هوای حرم داشت . روی حریر برف تازه بر زمین نشسته پا گذاشتم تا از چشم های ترم به شوق دیدارت گل ببارم .دیدی که کبوترهای حرم دل چه معصومند ،بر سر هر سفره ای که به سخاوت گشوده باشند بی دعوت می نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است و من عشق را می شناختم ،همان حس تازه رسیدن ،که بی تاب بخشش بود . همان نوازشی که بر سر شاخه های لخت درختان، جا پای جوانه های مشتاق رویش را لمس می کرد. همان عطر آشنایی که دل زمستان را گرم می کرد ...
ماه من ، وقتی که تنهایی مجالی شد تا تو را بیابم ،وقتی سکوت شبانه ام فرصتی شد تا صدای قدم های نورانی ات را بشنوم ،وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ،از آن پس دریافتم که زندگی خط فاصله ای است از این جا تا ابدیت . لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با حضور عشق عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن ...
ماه من ، دلم تو را می خواهد . به ابرهایی که بر رخ زیبایت سایه افکنده اند حکم کن کنار بروند . می خواهم نیمرخت را با نیمه دیگرت کامل و تمام ببینم ،مرا به دیدارت مانوس کن . این حنجره های خالی دل ،به نور امید پر شدند و حالا همه وجودم شوق پرواز است . نور امیدت را بتابان به راه منتظران ،به گم کرده راه ها ،به دور از یار و دیارها . دیدی که عاشقم ،فریاد می زنم و کوچه های برفی را از خواب بیدار می کنم. ای همه من عشق سهم ماست ...